داشتم توي خيابان هاي شهر عشق قدم مي زدم گذارم افتاد به قبرستان عشق خيلي تعجب کردم تا چشم کار مي کرد قبر بود . پيش خودم گفتم يعني اين قدر قلب شکسته وجود داره ؟؟ همين طور که مي رفتم متوجه يک دل شدم انگار تازه خاک شده بود . جلو رفتم و ديدم روي سنگ قبر چند تا برگ افتاده کنار قبر نشستم و براش دعا کردم وقتي برگ ها را کنار زدم ديدم .... اون دل همون کسي بو که باعث شده بود دل من خيلي پيش ها بميره
بر ماسه ها نوشتم: درياي هستي من از عشق توست سرشار/اين را به ياد بسپار!/بر ماسه ها نوشتي: اي همزبان ديرين اين آرزوي پاکي است/اما به باد بسپار!
باسكوت مي توان نگاه را معنا كرد و آن را با عشق به دل پيوند زد مي توان بهار را به ديدار برگهاي خزان زده برد و براي رازقي هاي اميد از عطر دوست داشتن گفت مي خواهم سكوت كنم و تنها به حرف نگاهت گوش كنم
كاغذتم احساساتت رو روم بنويس .عصبانيتهات رو روم خط خطي كن . اشكاتو باهام پاك كن.حتي اگه سردت شد بسوزونم تا گرم بشي .فقط دورم ننداز......
روز تو جهنم مي بينمت آخه من وتو جهنمي هستيم تو به جرم اينكه دل منو دزديدي منم به جرم اينه يه عمر به جاي خدا تو رو پرستيدم
از خرابی می گذشتم منزلم آمد به یاد دست و پا گم کرده ای دیدم دلم آمد به یاد سر به هم آورده دیدم برگهای غنچه را اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد